که دوباره داری میای
که دوباره داری میای و یک عالمه حس خوب برامون میاری
که دوباره زیر بارونای محشرت راه بریم و خیس بشیم ؛ خیسه خیسه خیس
که دوباره به خاطرش سرما بخوریم ولی بگیم مهم نیست
که دوباره دستامم تو جیبم باشه و هدفون تو گوشم و سیاوش بخونه و زیر چنارای محشره ولیعصر نفهمم که کی از پارک وی رسیدم تجریش
که دوباره بریم کافه فرانسه و بعد از یه روز سرد پیراشکی و شیرکاکائو بخوریم ؛ داغه داغه داغ
که دوباره هی زیر پاهامون برگا خش خش کنن و این حس انقدر خوب باشه که از پیاده روی خسته نشی
که دوباره از شنیدن صدای گریه خوشحال بشیم ؛ حتی ذوق مرگ بشیم ؛از صدای گریه ی آسمون
که دوباره آرزو کنیم ای کاش میشد زیر بارون هم سیگار کشید ، و تو دلمون بگیم وای اگه میشد چی میشد ...
که دوباره تو شبای بلند دوست داشتنیت همه ی کتابهای نخونددمو میخونم
که دوباره میای و منی که به این چیزا اعتقادی ندارم هم حسرت میخورم که ای کاش به جای یه فروردینی یه آبانی بودم ...
که دوباره میای و باعث میشه غم و غصه هام رو برای چند روز فراموش کنم
که دوباره ...
که دوباره ...
که دوباره ...
ممنونم که داری میای ؛ پاییز شاه...
[ چهارشنبه 92/6/27 ] [ 5:34 عصر ] [ mohammad mAhdi ]