سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلنگیهای مشهد ...

آرام آرام قدم میزنی

خیابان طوری ساخته شده که حتی از انتهای آن نیز ،مقصد تو معلوم است و این حس ،که می توانی مقصد را هر لحظه ببینی ،حس خوبی به تو می دهد..

 نزدیک غروب است و چراغها کم کم روشن شده اند

و این روشنی چراغها و تلالو آنها بر روی گنبد بزرد رنگ ،زیبایی آن را بیشتر و بیشتر می کند

به نزدیک حرم می رسی

 

شروع می کنی زیر لب زمزمه کردن

اللهم انی وقفت علی باب من ابوات بیوت نبیک ...

قطره ی اشکی که از گوشه ی چشمانت سرازیر شده ،نشانه ی اذن امام است

داخل می شوی 

از صحن جامع به سمت صحن گوهر شاد

حس دیدن گنبد از صحن گوهر شاد ،یکی از بهترین تجربه هاییست که در طول زندگی داشتم ام

به سمت کفشداری یازده می روی ...

همیشه عاشق این قسمت داستان بوده ام

بعد از تحویل کفشها به سمت چپ میروی

خب الان درست روبه روی ضریح ایستاده ای

مثل همیشه شروع می کنی با امامت صحبت کردن ،از درد فراق می گوئی ،از دلتنگیهای مشهد می گوئی و می گوئی و می گوئی و چه حس خوبیست وقتی که یقین داری امام به همه ی حرفهایت به دقت گوش می دهد

زیارت می خوانی ،نماز می خوانی ،با امام حرف می زنی ،همراه با زائران گرد حرم طواف می کنی

 

خدا میداند و البته امام که چند بار در فراق دیار یار ،این صحنه ها را مرور کردی ...

 

آه ای سلطان ،دلتنگم ،دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگ مشهد

اذن بده ...،اذن دخول

یا رضا

 

 



[ دوشنبه 92/2/9 ] [ 2:52 عصر ] [ mohammad mAhdi ]

نظر